كد تغيير شكل موس

باور

 باور نداشتم رفته ای

باز به خیالم قهر کرده بودی و منتظر بودی نازت را بکشم . . .

عشقم ...

عمرم ...

همه کسم ...

کجایی پس ؟؟؟!

چرا نمیایی منتظرماااا

تنهام نذار نامرد  . . .

زود بیا من از تنهایی میترسم خیلی میترسم . . .


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 29 دی 1393برچسب:دلشکسته, | 14:31 | نویسنده : حسین ** |

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر ...چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ

زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود

مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما ... الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...

• مشکلات، مانند خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم،

• اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند

• و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!

انتخاب با توست،می توانی در شروع هر روز بگویی **(صبح بخیر خدا جان)** یا بگویی 

 خدا بخیر کند صبح شد . . . . . .

لبخند خدا سهم ثانیه های هرروز تان .. از ته دل بخندید ..


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:داستانک, | 10:23 | نویسنده : حسین ** |

 

آیا شما هم نیمکت...دارید ؟

 

روزی لویی شانزدهم در محوطه ی کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی را کنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید ؛

از او پرسید تو برای چی اینجا قدم میزنی و از چی نگهبانی میدی ؟

سرباز دستپاچه جواب داد :

قربان من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم !

 

لویی ، افسر گارد را صدا زد و پرسید این سرباز چرا این جاست ؟

افسر گفت قربان افسر قبلی نقشه ی قرار گرفتن سربازها سر پستها را به من داده

من هم به همان روال کار را ادامه دادم !

 

مادر لویی او را صدا زد و گفت :

من علت را میدانم ،

زمانی که تو 3 سالت بود این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود...!

و از آن روز 41 سال میگذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم میزند !

 

فلسفه ی عمل تمام شده, وعمل فاقد منطق هنوز ادامه دارد !

 

روزانه چه کارهای بیهوده ای را انجام می دهیم ، بی آنکه بدانیم چرا ؟

 

آیا شما هم این نیمکت را در روان خود ،

خانواده خود ،

اعتقادات دینی خود و جامعه مشاهده می کنید...؟؟؟


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:داستانک, | 10:19 | نویسنده : حسین ** |

 

شعری زیبا از مرحوم آقاسی:

 

در خیابان چهره آرایش مکن از جوانان سلب آسایش مکن

 

زلف خود از روسری بیرون مریز در مسیر چشم ها افسون مریز

 

یاد کن از آتش روز معاد جلوه ی گیسو مده در دست باد

 

خواهرم دیگر تو کودک نیستی فاش تر گویم عروسک نیستی

 

خواهرم،این لباس تنگ چیست؟ پوشش چسبان و رنگارنگ چیست؟

 

خواهرم،اینقدر طن نازی مکن با اصول شرع لج بازی مکن

 

خواهرم ای عاشق دین مبین یک نظر ازواج پیغمبر ببین


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:شاعر میگه, | 10:15 | نویسنده : حسین ** |

 

شهید تورجی زاده پشت بیسیم چه خواند که حسین خرازی از هوش رفت؟؟!

خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند

خیلی مجروح شده بودند .

حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه، یه وضعی شده بود عجیب !

تو این گیر و دار حاجی اومد...

بیسم چی را صدا زد.

حاجی گفت هر جور شده با بی سیم تورجی زاده را پیدا کن (شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا (س) ) مداح با اخلاص و از عاشقان حضرت زهرا (س) بود.

خلاصه تورجی را پیدا کردند.

حاجی بیسم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت:

تورجی چند خط روضه حضرت زهرا (س) برام بخون...

تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت ،صدا را روی تمام بیسیم ها انداخته بودند، خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم

بچه ها دارند تکبیر میگند خط را گرفته بودند عراقی ها را تارو مار کردند:

تورجی خونده بود :

در بین آن دیوار و در..... زهرا(س)صدا میزد پدر.....دنبال حیدر می دوید..... از پهلویش خون می چکید...... زهرای من...زهرای من.


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:آقا, | 10:14 | نویسنده : حسین ** |

من در میان موجودات از گاو خیلی می‌ترسم. زیرا عقل ندارد و شاخ هم دارد!

* ابن سینا *

 

-----------------------------------------------

 

لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می‌شود، می‌تواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره می‌شود، شکست دهد.

* نارسیس *

 

-----------------------------------------------

 

مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت، خیلی کثیف می‌‌شوی و مهم‌تر آنکه خوک از این کار لذت می‌برد.

* جورج برنارد شاو *

 

-----------------------------------------------

 

آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند.

* مونتسکیو *

 

-----------------------------------------------

 

دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطرکسانی که شرارتها را می بینند و کاری درمورد آن انجام نمی دهند.

* انیشتین *

 

-----------------------------------------------

 

بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی......

* نلسون ماندلا *


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:شاعر میگه, | 10:11 | نویسنده : حسین ** |

مادرش الزایمر داشت...

بهش گفت مادر یه بیماری داری،باید بخاطر همین ببریمت آسایشگاه سالمندان...

مادر گفت:چه بیماریی؟

گفت :الزایمر...

گفت:چی هست...

گفت:"یعنی همه چیو فراموش میکنی..."

گفت انگار خودتم همین بیماریو داری...

گفت: چطور؟

گفت:انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم،چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی،قامت خم کردم تا قد راست کنی..

پسر رفت توی فکر...

...

برگشت به مادرش گفت: مادر منو ببخش...

گفت:برای چی؟

گفت:به خاطر کاری که میخواستم بکنم...

مادر گفت:

"من که چیزی یادم نمیاد...."

 

سلامتی همه مادرها.…

.

.

.

.

.

.

 

.

 ❤خدایا اگه مادرم گناه داشت او را ببخش ❤

❤و اگر غمگین دیدی قلب او را خوشحال کن.❤

❤واگر خوشحال دیدی خوشحالی او را تمام نکن ❤

❤و اگر او مریض است خدایا او را شفا ده.❤

❤و اگر او را مدیون دیدی دین او را پرداخت کن.❤

❤اگر او را مرده دیدی او را رحم کن❤ 

❤و او را وارد بهشت كن...❤

 


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:آقا, | 10:9 | نویسنده : حسین ** |

یادت میاد؟؟؟

وقتی کوچیک بودیم...

تلویزیون...

با شام سبک...

با پنکه شماره 5...

مشقاتو مینوشتی خط خط از بالا به پایین////////

اون وقتا زندگی شیرین بود و طعم دیگه ای داشت. 

یادت میاد؟؟؟

وقتی ک صدای هواپیما رو میشندیم...

می پریدیم تو حیات براش دست تکون میدادیم✈...

می نشستیم به انتظارکلاس چهارم تا با خودکار بنویسیم✏...

یادت میاد؟؟؟

وقتی مامان می پرسید ساعت چنده میگفتیم بزرگه رو6 و کوچکه رو4

یادت میاد؟؟؟

وقتی نقاشی میکردی خورشیدو رو زاویه برگه میکشیدی...

یادت میاد؟؟؟

فکرمیکردی قلب انسان این شکلیه♡

یادت میاد؟؟؟

در یخچالو کم کم میبستی تا ببینی لامپش چه جور خاموش میشه...

یادت میاد؟؟؟

اگه کسی بهت میگفت برو آب برام بیار اول خودت از سر لیوان میخوردی و دهنتو با دستت پاک میکردی....* این متن آرامش خوبی به آدم میده

ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﻬﺮ ﻧﮑﻦ ﭼﻮﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﻮ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﻪ...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 16 دی 1393برچسب:دلشکسته, | 16:10 | نویسنده : حسین ** |

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند.

روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت:

«لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.»

همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.

هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت:

«یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»

مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!»

زندگی هم همینطور است.

وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از چه زاویه ای در حال نگاه کردن هستیم .

به‌جای قضاوت کردن  شاید لازم است قبلا چشمان خود را تمیز کنیم !.…


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 16 دی 1393برچسب:داستان, | 16:6 | نویسنده : حسین ** |

آیا میدانید

بعد از فوت شخص رشد موها تا چندین ماه متوقف نمیشود؟.

 

آيا ميدانيد

بعد از فوت تنها قسمت چپ مغز تا هفت دقیقه زنده میماند و تمام گذشته خود را بصورت یک خواب مرور میکند!

..لا حول ولا قوة إلا بالله.

 

ایا میدانید پس از مرگ 

تنها عضوی ک تا ۳ روز زنده است گوش هست ب همین علت هنگام مرگ تلقیین خوانده میشود

سبحان الله

 

ایا میدانید

ملک الموت حضرت عزرائیل؛در شبانه روز 360بار ب تو نگاه میکند؛

و منتظر امر خداوند است برای قبض روحت؛پس سعی کن هنگامی که تو را تحت نظر دارد مرتکب معصیت نشوی؛در غیر این صورت چگونه با خداوند متعال تقابل خواهی کرد!


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 16 دی 1393برچسب:آقا, | 16:4 | نویسنده : حسین ** |

گاهی آدما آنقدر عوض میشن که دیگه شباهتی به انسان ندارند

بعضیاشون دروغ میگن به چه راحتی

بعضیاشون مال دیگران رو میخورن مثل آب خوردن

بعضیاشون پشت رفیقشون بد میگن

بعضیاشون غیبت میکنن

همه اینا به کنار

بعضیاشون

بعضیاشون

دل میشکنن چه راحت

انگار نه انگار روزی میگفتن تو نباشی میمیرم

انگار نه انگار میگفتن تو مال منی من مال تو

انگار نه انگار میگفتند (دوستت دارم……


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 15 دی 1393برچسب:دلشکسته, | 14:23 | نویسنده : حسین ** |

 

مردی در حال ور رفتن با ماشین جدیدش بود. دختر6 ساله اش سنگی برداشته بود و بدنه ماشین را خراش می داد. وقتی مرد متوجه شد با عصبانیت دست دخترک را گرفت و از روی خشم چند ضربه محکم به دستش زد غافل از اینکه با آچار در دستش این ضربات را وارد می کرد. در بیمارستان، دخترک بیچاره به خاطر شکستگی های متعدد، انگشتانش را از دست داد.

وقتی دختر پدرش را دید، با چشمانی دردناک از او پرسید: «پدر انگشتانم کی رشد می کنند؟»

پدر خیلی ناراحت شده بود و حرفی نمی زد. وقتی از بیمارستان خارج شد، رفت به سمت ماشین و چندین بار به آن لگد زد. حالش خیلی بد بود. نشست و به خراش های روی ماشین نگاه کرد. دختر نوشته بود: «دوستت دارم بابا.» 

یادمان باشد که عصبانیت و عشق هیچکدام حد و مرزی ندارند. همیشه به خاطر داشته باشیم که وسایل زندگی را باید استفاده کرد و انسانها را باید دوست داشت و به آنان عشق ورزید. اما مشکل امروز جهان این است که انسانها استفاده می شوند و وسایل و چیزها دوست داشته می شوند.

 

این متن،جزو ۱۰ متن برتر از نگاه ‌مجله معتبر فوربس است و سه مرتبه در این لیست،در مقام اول قرار گرفته است


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 15 دی 1393برچسب:دلشکسته, | 14:18 | نویسنده : حسین ** |

ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻞ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺰﺩﯾﮏ: 

 

ﻣﺸﺘﺮﮎ ﮔﺮﺍﻣﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺗﻮﻥ

ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﻭﻝ ﺩﺍﺷﺖ

ﻭ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﭘﯿﺶ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮﮔﻔﺖ 

ﺍﻻﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ

ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ

 ۰۹۳۶ ...........

ﺍﺱ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﻨﻪ.

 ﺑﯿﺎ ﻭ ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻪ ﺩﻝ ﻭ ﻗﻠﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﻬﻢ

ﻣﯿﺪﻥ

ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭﻱ ﭘﻴﺎﻡ ﻫﺎﺷﻮﻧو ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻲ ﻫﺮ ﭘﻴﺎﻡ 1000 ﺗﻮﻣﻦ!!!!

_____________________________________________________

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, | 16:34 | نویسنده : حسین ** |


 

خواهر کوچکم از من پرسید:

پنج وارونه چه معنا دارد ...؟

من به تندی گفتم...

این سوال است که تو می پرسی؟

پنج وارونه دگر بی معناست...

خواهر کوچک من ساکت ماند...

وسوالش را خورد

دیدم از گوشه ی چشمش نم اشکی پیداست...

بغلش کردم و ارام گرفت..

او به ارامی گفت که چرا بی معناست...؟

من که در همهمه ی داغ سوالش بودم....

از دلم ترسیدم...

من که معصومیت بغض صدایش دیدم...به خودم می گفتم:

اگر او هم یک روز...

وارد بازی این عشق شود....

مثل من قهوه ی تلخ عاشقی خواهد خورد...

توی فنجان نگاهش ماندم...

مات و مبهوت فقط میگفتم:

بخدا بی معناست...

پنج وارونه غلط ها دارد....

تو همان پنج دبستان خودت را بنویس....

پنج وارونه ی ما یک بازیست....

بازی ای بی معنیست....

تو همان پنج دبستان خودت را بنویس.....!!!


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 14 دی 1393برچسب:سهراب سپهری, | 16:30 | نویسنده : حسین ** |

بابا پول میخوام!

  

بابا لباس میخوام!

 

بابا کتاب میخوام!

 

بابا ماشین میخوام!

 

بابا میخوام برم مسافرت ،‌ پول بده!

 

بابا پول برای شهریه دانشگاه!

 

 

بابا...!

 

بابا...!

 

بابا...!

.

.

.

ولی یک مرتبه هم نگفتم:

 

بابا! همین که پیشم هستی برام کافیه...

 

بابا! بودن در کنار تو برای من یک دنیاست!

 

همیشه بهش نق زدم! از نداشته هام و از چیزایی که دلم میخواست

 

ولی هیچوقت ازش نپرسیدم:

 

بابا! تو از من چی میخوای؟؟؟

 

*

بچه که بودم ﺍﺯﻡ ﻣﯿﭙــﺮﺳﯿﺪﻥ:

 

 ﺑــﺎﺑــﺎتو ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ ﻣـﺎﻣــﺎنتو؟!

 

من میگفتم: هر دوتاشونو!!

 

اصرار میکردن و میگفتن : نه! یکی رو بیشتر دوست داری!!!

 

اون یکی کدومه؟؟؟

 

ﻣﻨــﻢ با شرم و خنده و زیر لبی ﻣﯿﮕﻔﺘـﻢ : ﻣﺎﻣﺎﻧــمو!!!

 

ﺑﯿــﭽﺎﺭﻩ ﭘﺪﺭﻡ! ﻟﺒــﺨﻨﺪ ﺗﻠخی ﻣﯿﺰﺩ ﻭ . . .

شاید هم خجالت ميكشيد ﺟﻠــﻮی ﻫﻤﻪ!!! 

 

اما ﺍلاﻥ ﻣﯿﻔﻬــﻤﻢ ﭘــﺪﺭ چقدر زحمت میکشید ﻭ خسته ميشد 

ﺗــﺎ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﺍﺵ ﺯﻧﺪﮔــﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷــﻦ ...

 

*

گاهی دلم میخواهد به بعضی ها بگویم

باش حتی اگر من دیگر نباشم!

به افتخار همه ي پدرا که هستتدو هنوزم نفسشون گرمابخش خونست وشادی روح همه پدرایی که رفتند


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 14 دی 1393برچسب:آقا, | 16:24 | نویسنده : حسین ** |

 


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 7 دی 1393برچسب:یه کوچولو هم بخند, | 9:21 | نویسنده : حسین ** |

آآآآآآآآآآآآآآآآآآه

 

۴ صفحه درس خوندم بیهوش شدم…میترسم وسط امتحانات برم تو کما!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بوی شوم امتحان آید همی, یار صفر مهربان آید همیما ز تعلیم وتعلم خسته ایم،دل به امید تقلب بسته ایممابرای کسب مدرک آمدیم،نی برای درک مطلب آمدیم !

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

بعضیا آبرو هرچی دانشجووئه بردننه مشروط میشن، نه درسی رو می افتن ، حتی حذف هم نمیکننواقعا خجالت داره …دانشجویان گرامی به لحظات ملکوتی ” غلط کردم از ترم بعد میخونم” نزدیک میشویم !!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

پیش از آن که با استاد مــَچ شوی / لحظه ی امتحان دادنت ناگزیر می شود!آی سرکوفت و ضد حال همیشگی / ناگهان چقدر زود آخر ترم می شود!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

امروز رکورد درس خوندنو شکستم… ۵ ساعتشامل:۱ ساعت با خودکار بازی کردم و نحوه ساختنشو هم یاد گرفتم!!۱ ساعت هم به گل های فرش خیره شدم و به ظرافتش پی بردم۱ ساعت با مورچه کنار کتاب درد و دل کردم!!۲ ساعت هم به جلد کتاب و عکس هاش نگاه کردم تا مفهومشو در یابم!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

یادم آید روز دیرین، خوب وشیرین، اول ترم، وقت بسیار، درس اندک…اما اینک روز آخر، روز تلخ امتحانات، آخر ترم، وقت اندکدرس بسیار، درس بسیار، درس بسیار !
* * * * * * * * * * * * * * * * *

 

امتحان اولین گام در جهت شروع چاپلوسی پیش استاد برای نمره ی ده گرفتن است !


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 7 دی 1393برچسب:یه کوچولو هم بخند, | 9:8 | نویسنده : حسین ** |
usa Web Tools - Ba Ham Bekhandim -->
Susa Web Tools
SusaWebTools


کد شمارش معکوس سال جدید

ابزار پرش به بالا <