کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر ...چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ
زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما ... الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...
• مشکلات، مانند خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم،
• اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند
• و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!
انتخاب با توست،می توانی در شروع هر روز بگویی **(صبح بخیر خدا جان)** یا بگویی
خدا بخیر کند صبح شد . . . . . .
لبخند خدا سهم ثانیه های هرروز تان .. از ته دل بخندید ..
برچسبها:
آیا شما هم نیمکت...دارید ؟
روزی لویی شانزدهم در محوطه ی کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی را کنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید ؛
از او پرسید تو برای چی اینجا قدم میزنی و از چی نگهبانی میدی ؟
سرباز دستپاچه جواب داد :
قربان من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم !
لویی ، افسر گارد را صدا زد و پرسید این سرباز چرا این جاست ؟
افسر گفت قربان افسر قبلی نقشه ی قرار گرفتن سربازها سر پستها را به من داده
من هم به همان روال کار را ادامه دادم !
مادر لویی او را صدا زد و گفت :
من علت را میدانم ،
زمانی که تو 3 سالت بود این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود...!
و از آن روز 41 سال میگذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم میزند !
فلسفه ی عمل تمام شده, وعمل فاقد منطق هنوز ادامه دارد !
روزانه چه کارهای بیهوده ای را انجام می دهیم ، بی آنکه بدانیم چرا ؟
آیا شما هم این نیمکت را در روان خود ،
خانواده خود ،
اعتقادات دینی خود و جامعه مشاهده می کنید...؟؟؟
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها: